پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
داستانهای کوتاه » مورچه
نوشته شده در چهار شنبه 6 خرداد 1390
بازدید : 672
نویسنده : پرویز طهماسبی

داستانهای کوتاه » مورچه

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.

 

سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ، آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .

 

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید...


:: موضوعات مرتبط: داستانهای کوتاه , ,
:: برچسب‌ها: داستانهای کوتاه » مورچه ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 33 صفحه بعد